۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۲

ای قوم الغیاث که کار اوفتاده‌ایم
یاری دهید کز دل یار اوفتاده‌ایم

از ره روان حضرت او بازمانده‌ایم
از کاروان گسسته و بار اوفتاده‌ایم

در صدر دیده‌ای که چه اقبال دیده‌ایم
بر آستان نگر که چه زار اوفتاده‌ایم

از من دواسبه قافلهٔ صبر درگذشت
ما در میان راه و غبار اوفتاده‌ایم

اندر بلا همی کندم آزمون بلی
در آتش از برای عیار اوفتاده‌ایم

ای کاش یار غار نرفتی ز دست من
اکنون که پای بر دم مار اوفتاده‌ایم

خاقانی عزیز سخن بودم ای دریغ
آخر چه اوفتاد که خوار اوفتاده‌ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.