۳۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۴

با درد تو کس منت مرهم نپذیرد
با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد

تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست
کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد

آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان
در عرض وی انگشتری جم نپذیرد

پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را
دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد

بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست
بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد

در معرکهٔ عشق تو عقلم سپر افکند
کان حمله که او آرد رستم نپذیرد

گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم
ای شوخ برو کز تو کس این دم نپذیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.