۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۷

آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود
زیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود

بودند بسی سوختگان گرد در او
لیکن به سرا پردهٔ او بار مرا بود

من سایه شدم او ز پس چشم رقیبان
بر صورت من راست چو خورشید سما بود

بر چشم من آن ماه جهان‌سوز رقم بود
بر عشق وی این آه جهان‌سوز گوا بود

از وی طلب عهد و ز من لفظ بلی بود
از من سخن عذر و ازو عین رضا بود

بیرون ز قضا و ز قدر بود وصالش
چه جای قدر بود و چه پروای قضا بود

هر نعت که در وصف مثالش بشنودم
با صورت وصلش همه آن وصف خطا بود

من شیفته از شادی و پرسان ز دل خویش
کای دل به جهان اینکه مرا بود که را بود

من بودم و او و صفت حال من و او
صاحب خبران صبح‌دم و باد صبا بود

تا لاجرم امروز سمر شد که شب دوش
پروانه‌ای اندر حرم شمع صفا بود

آواز ز عشاق برآمد که فلان شب
معراج دگر نوبت خاقانی ما بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.