۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۳

عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد
احوال دلم باز دگر باره دگر شد

عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود
آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد

تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد
از واقعهٔ من همه آفاق خبر شد

تا باد، دو زلفین تو را زیر و زبر کرد
از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد

در حسرت روزی که شود وصل تو روزی
روزم همه تاریک بر امید مگر شد

بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم
تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد

هان ای دل خاقانی خرسند همی باش
بر هرچه خداوند قلم راند و قدر شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.