۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷

دل را ز دم تو دام روزی است
وز صاف تو درد خام روزی است

از ساقی مجلس تو ما را
از دور خیال جام روزی است

جان خاک تو شد که خاک را هم
از جرعهٔ ناتمام روزی است

مرغی است دلم بلندپرواز
اما ز قضاش دام روزی است

ناکام شدم به کام دشمن
تا خود ز توام چه کام روزی است

زان پای بر آتشم که دل را
بر خاک درت مقام روزی است

ماندم به شمار هجر و وصلت
تا زین دو مرا کدام روزی است

فتواست به خون من غمت را
الحق غم تو حرام روزی است

خاقانی را زیاد خواندی
کورا ز وجود نام روزی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.