۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵

عشق تو قضای آسمانی است
وصل تو بقای جاودانی است

در سایهٔ زلف تو دل من
همسایهٔ نور آسمانی است

بربود دلم کمند زلفت
حقا که مرا بدو گمانی است

پیداست چو آفتاب کان دل
در سایهٔ زلف تو نهانی است

عشق تو به جان خریدم ارچه
آتش همه جای رایگانی است

هرچند بر آستان کویت
گردون به محل پاسبانی است

دل جوئی کن که نیکوان را
دل جوئی رسم باستانی است

خاقانی را به دولت تو
کار سخنان هزار کانی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.