۳۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴

کار گیتی را نوائی مانده نیست
روز راحت را بقایی مانده نیست

زان بهار عافیت کایام داشت
یادگار اکنون گیایی مانده نیست

وحشتی دارم تمام از هرکه هست
روشنم شد کشنایی مانده نیست

دل ازین و آن گریزان می‌شود
زانکه داند با وفایی مانده نیست

زنگ انده گوهر عمرم بخورد
چون کنم کانده زدایی مانده نیست

کوه آهن شد غمم وز بخت من
در جهان آهن ربایی مانده نیست

با عنا می‌ساز خاقانی از آنک
خوش دلی امروز جایی مانده نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.