۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴

رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا
چشم و چراغ مرا جائی ئشگرف و چه جا

جائی که هست فزون از کل کون و مکان
جائی که هست برون از وهم ما و شما

صحن سراچهٔ او صحرای عشق شده
جان‌های خلق در او رسته به جای گیا

از اشک دلشدگان گوهر نثار زمین
وز آه سوختگان عنبر بخار هوا

دارندگان جمال از حسن او به حسد
بینندگان خیال از نور او به نوا

رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقیب
آمد رقیب و سبک در ره گرفت مرا

گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو
گفتم که هست بلی اما الیک فلا

هم خود ز روی کرم برداشت پرده و گفت
ای پاسبان تو برو، خاقانیا تو درا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.