۴۵۶ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷ - در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود

گفتم: مرا سه بوسه ده ای شمسهٔ بتان!
گفتا: ز حور بوسه نیابی درین جهان

گفتم: ز بهر بوسه جهانی دگر مخواه
گفتا: بهشت را نتوان یافت رایگان

گفتم: نهان شوی تو چرا از من ای پری
گفتا: پری همیشه بود ز آدمی نهان

گفتم: ترا همی‌نتوان دید ماه ماه
گفتا: که ماه را نتوان دید هر زمان

گفتم: نشان تو ز که پرسم، نشان بده
گفت: آفتاب را بتوان یافت بی‌نشان

گفتم: که کوژ کرد مرا قدت ای رفیق
گفتا: رفیق تیر که باشد به جز کمان

گفتم: غم تو چشم مرا پر ستاره کرد
گفتا: ستاره کم نتوان کرد ز آسمان

گفتم: ستاره نیست سر شکست ای نگار
گفتا: سرشک بر نتوان چید ز آبدان

گفتم: به آب دیدهٔ من روی تازه کن
گفتا: به آب تازه توان داشت بوستان

گفتم: به روی روشن تو روی برنهم
گفتا: که آب گل ببرد رنگ زعفران

گفتم: مرا فراق تو ای دوست پیر کرد
گفتا: به مدحت شه گیتی شوی جوان

گفتم: کدام شاه؟ نشان ده مرا بدو
گفتا: خجسته پی پسر خسرو زمان

گفتم: ملک محمد محمود کامکار
گفتا: ملک محمد محمود کامران

گفتم: مرا به خدمت او رهنمای کیست
گفتا: ضمیر روشن و طبع و دل و زبان

گفتم: به روز بار توان رفت پیش او
گفتا: چو یک مدیح نو آیین بری توان

گفتم: نخست گو چه نثاری برش برم
گفتا: نثار شاعر مدحست، مدح خوان

گفتم: چه خوانمش که زنامش رسم به مدح
گفتا: امیر و خسرو و شاه و خدایگان

گفتم: ثواب خدمت او چیست خلق را
گفت: این جهان هوای دل و آن جهان جنان

گفتم: همه دلایل سودست خدمتش
گفتا: بلی معاینه سودست بی‌زیان

گفتم: چو خوی نیکوی او هیچ خو بود؟
گفتا: چو روزگاری بهاری بود خزان؟

گفتم: چو رای روشن او باشد آفتاب؟
گفتا: به هیچ حال چو آتش بود دخان؟

گفتم: زمین برابر حلمش گران بود؟
گفتا: شگفت کاه بر که بود گران؟

گفتم: به علم و عدل چنو هیچ شه بود؟
گفتا: خبر برابر بوده‌ست با عیان؟

گفتم: زمانه شاه گزیند بر او دگر؟
گفتا: گزیده هیچ کسی بر یقین گمان؟

گفتم: چه مایه داد بدو مملکت خدای؟
گفتا: ازین کران جهان تا بدان کران؟

گفتم: که قهرمان همه گنجهاش کیست؟
گفتا: سخای او نه بسنده‌ست قهرمان؟

گفتم: به گرد مملکتش پاسدار کیست؟
گفتا: مهابتش نه بسنده‌ست پاسبان؟

گفتم: گه عطا به چه ماند دو دست او؟
گفتا: دو دست او به دو ابر گهر فشان

گفتم:نهند روی بدو زایران ز دور؟
گفتا: ز کاروان نبریده‌ست کاروان

گفتم: کزو به شکر چه مقدار کس بود؟
گفتا: ز شاکرانش تهی نیست یک مکان

گفتم: به خدمتش ملکان متصل شوند؟
گفتا: ستاره نیز کند با قمر قران

گفتم: سنان نیزهٔ او چیست بازگوی
گفتا: ستاره‌ای که بود برجش استخوان

گفتم: چگونه بگذرد از درقه روز جنگ؟
گفتا: کجا چنان سر سوزن ز پرنیان

گفتم: خدنگ او چه ستاند به روز رزم؟
گفت: از مبارزان سپاه عدو روان

گفتم: چو صاعقه‌ست گهردار تیغ او
گفتا: جدا کنندهٔ جسم عدو ز جان

گفتم:امان نیابد از آن تیغ هیچ کس؟
گفتا: موافقان همه یابند ازو امان

گفتم: چو برگ نیلوفر بود پیش ازین
گفتا: کنون ز خون عدو شد چو ارغوان

گفتم: چو بنگری به چه ماند، به دست میر
گفتا: به اژدها که گشاده کند دهان

گفتم: که شادمانه زیاد آن سر ملوک
گفتا: که شاد و آنکه بدو شاد، شادمان

گفتم: زمانه خاضع او باد سال و ماه
گفتا: خدای ناصر او باد جاودان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - در حسب حال و رنجش خاطر سلطان و طلب عفو
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - در مدح محمد بن محمود بن ناصرالدین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.