۳۵۲ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۳

پند بدادمت من، ای پور، پار
چون بگزیدی تو بر آن نور نار؟

غره مشو گر چه نیابد همی
بی تو نه بهرام و نه شاپور پار

پشت گران‌بار تو اکنون شده‌است
کامدت از بلخ و نشابور بار

خانهٔ معموری و مار است جهل
مار درین خانهٔ معمور مار

ز ایزد مذکور به عقلی، مکن
جز که به عقل، ای سره مذکور، کار

دیو سیاه است تنت، خویشتن
از بد این دیو سیه دور دار

پیرهن عصیان بنداز اگر
آیدت از بلعم باعور و عار

خمر مخور، پور، که آن دود خمر
مار شود در سر مخمور، مار

پیر پدر پار تو خواهد شدن
باز نیاید به تو، ای پور، پار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۲
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.