۳۲۰ بار خوانده شده

حکایت

یکی صیاد مرغی بسته پر داشت
به بستان برد و بند از پاش برداشت

زدندش طایران بوستانی
صلای رغبت هم آشیانی

چو پرزد دید بال خویش بسته
عدوی خانه در پهلو نشسته

برآورد از شکاف سینهٔ خویش
صفیری پرخراش از سینهٔ ریش

که مرغی را چه ذوق از سرو شمشاد
که پروازش بود در دست صیاد

قفس باشد ارم بر نغمه سازی
که بیند در کمین تاراج بازی

شما کزادگان شاخسارید
نشاط سرو و گل فرصت شمارید

که صیاد مرا با من شماریست
مرا هم در شکنج دام کاریست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گفتار در رفتار خادمان شیرین به طلب نزهتگاه دلنشین و پیدا نمودن دشت بیستون و خبردادن شیرین را
گوهر بعدی:گفتار در بیرون آمدن شیرین از مشکوی خسرو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.