۳۴۱ بار خوانده شده

غزل ۳۸۷

من و از دور تماشای گلستان کسی
به نسیمی شده خرسند ز بستان کسی

در نظر نعمت دیدار و به حسرت نگران
دستها بسته و مهمان شده برخوان کسی

زیر بار سرم این دست بفرساید به
ز آنکه دستی‌ست که دور است ز دامان کسی

پادشاهان و نکویان دو گروه عجبند
که نبودند و نباشند به فرمان کسی

وحشی از هجر تو جان داد، تو باشی زنده
زندگی بخش کسی عمر کسی جان کسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۸۶
گوهر بعدی:غزل ۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.