۳۷۰ بار خوانده شده

غزل ۳۷۵

خواهد دگر به دامگهی بال بسته ای
مرغ قفس شکسته‌ای از دام جسته ای

صیاد کیست تا نگذارد ز هستیش
غیر از سر بریده و بال شکسته‌ای

صیدی ستاده باز که بندد گلوی جان
در گردنش هنوز کمند گسسته‌ای

کو جرگه‌ای که باز نماند نشان از او
جز جان زخم خوردهٔ خونابه بسته ای

قیدیست قید عشق که ذوقش کسی که یافت
هرگز طلب نکرد دل باز رسته‌ای

عشرت در آن سر است که آید برون از او
هر بامداد چهره به خونابه شسته‌ای

وحشی خموش باش که آتش زبان نشد
الا دلی چو شعله بر آتش نشسته‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۷۴
گوهر بعدی:غزل ۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.