۳۲۱ بار خوانده شده

غزل ۳۳۸

نوبهار آمد ولی بی‌دوستان در بوستان
آتشین میلیست در چشمم نهال ارغوان

تا گل سوری بخندد ساقی بزم بهار
ریخت در جام زمرد فام خیری زعفران

غنچه کی خندد به روی بلبل شب زنده‌دار
گر نیندازد نسیم صبح خود را در میان

بر سر هر شاخ گل مرغی خوش الحان و مرا
مهر خاموشیست چون برگ شقایق بر زبان

غنچه با مرغ سحر خوان سرگران گردیده بود
از کناری باد صبح انداخت خود را در میان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۳۷
گوهر بعدی:غزل ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.