۳۸۱ بار خوانده شده

غزل ۳۱۱

من که چون شمع از تف دل جانگدازی می‌کنم
گر سرم برداری از تن سرفرازی می‌کنم

با چنین تندی و بی باکی که آن عاشق کشست
آه اگر داند که با او عشقبازی می‌کنم

می‌کشد آنم که خنجر می‌زند وانگه به ناز
باز می پرسد که چون عاشق نوازی می‌کنم

ای عزیزان بار خواهم بست یار من کجاست
حاضرش سازید تا من کار سازی می‌کنم

همچو وحشی نیم بسمل در میان خاک و خون
می‌تپم و آن شوخ پندارد که بازی می‌کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۱۰
گوهر بعدی:غزل ۳۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.