۳۲۷ بار خوانده شده

غزل ۲۷۵

این بس که تماشایی بستان تو باشم
مرغ سر دیوار گلستان تو باشم

کافیست همین بهره‌ام از مائدهٔ وصل
کز دور مگس ران سر خوان تو باشم

این منصب من بس که چو رخش تو شود زین
جاروب کش عرصهٔ جولان تو باشم

خواهم که شود دست سراپای وجودم
در شغل عنان گیری یکران تو باشم

در بزمگه یوسف اگر ره دهدم بخت
درآرزوی گوشهٔ زندان تو باشم

در تشنگیم طالع بد جان به لب آرد
گر خود به سر چشمهٔ حیوان تو باشم

من وحشیم و نغمه سرای چمن حسن
معذورم اگر مرغ غزلخوان تو باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۷۴
گوهر بعدی:غزل ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.