۳۲۳ بار خوانده شده
بی رخ جان پرور جانان مرا از جان چه حظ
از چنان جانی که باشد بی رخ جانان چه حظ
دیگر از شهرم چه خوشحالی چو آن مه پاره رفت
چون ز کنعان رفت یوسف دیگر از کنعان چه حظ
ناامید از خدمت او جان چه کار آید مرا
جان که صرف خدمت جانان نگردد زان چه حظ
جانب بستان چه میخوانی مرا ای باغبان
با من آن گلپیرهن چون نیست در بستان چه حظ
دل به تنگ آمد مرا وحشی نمیخواهم جهان
از جهان بی او مرا در گوشهٔ حرمان چه حظ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
از چنان جانی که باشد بی رخ جانان چه حظ
دیگر از شهرم چه خوشحالی چو آن مه پاره رفت
چون ز کنعان رفت یوسف دیگر از کنعان چه حظ
ناامید از خدمت او جان چه کار آید مرا
جان که صرف خدمت جانان نگردد زان چه حظ
جانب بستان چه میخوانی مرا ای باغبان
با من آن گلپیرهن چون نیست در بستان چه حظ
دل به تنگ آمد مرا وحشی نمیخواهم جهان
از جهان بی او مرا در گوشهٔ حرمان چه حظ
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۲۵۵
گوهر بعدی:غزل ۲۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.