۳۵۷ بار خوانده شده

غزل ۲۵۳

بر میان دامن زدن بینند و چابک رفتنش
تا چو من افتاده‌ای ناگه بگیرد دامنش

مرغ فارغ بال بودم در هوای عافیت
از کمین برخاست ناگه غمزهٔ صید افکنش

عشق لیلی سخت زنجیریست مجنون آزما
این کسی داند که زنجیری بود در گردنش

سر به قدر آرزو خواهم که چون راند به ناز
گرد آن سر گردم و ریزم به پای توسنش

این سر پرآرزو در انتظار عشوه ایست
گوشه ی چشمی بجنبان و بینداز از تنش

سود پیراهن بر آن اندام و ما را کشت رشک
تا قیامت دست ما و دامن پیراهنش

وحشیم حیران او از دور و جان نزدیک لب
کار من موقوف یک دیدن ز چشم پر فنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۵۲
گوهر بعدی:غزل ۲۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.