۳۳۷ بار خوانده شده

غزل ۲۵۱

با جوانی چند در عین وفا می‌بینمش
باز با جمع غریبی آشنا می‌بینمش

باز تا امروز دارد با که میل اختلاط
زانکه از یاران دیروزی جدا می‌بینمش

ماه رخسارش که چون آیینه بودی در صفا
بی‌صفا گردید با من بی‌صفا می‌بینمش

آنکه هر دم در ره او می‌فکندم خویش را
راه می‌گردانم اکنون هر کجا می‌بینمش

مرغ دل وحشی که از دامی به چندین حیله جست
از سرنو باز جایی مبتلا می‌بینمش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۵۰
گوهر بعدی:غزل ۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.