۳۲۴ بار خوانده شده

غزل ۲۲۸

شده‌ام سگ غزالی که نگشته رام هرگز
مگسی ز انگبینش نگرفته کام هرگز

ز فروغ آفتابی شب خویش روز خواهم
که شبی ز خانه بیرون ننهاده گام هرگز

هوس پیاله خوردن بودم به خردسالی
که کسی نگفته پیشش ز شراب و جام هرگز

چو حدیث من بر آید کند آنچنان تغافل
که مگر به عمر خویشم نشینده نام هرگز

به رهت مقام کردم ، نگذاشتی مقیمم
به اسیر خود نبودی تو در این مقام هرگز

به شکنج طره ی او دل وحشی است مایل
که خلاصیش مبادا ز بلای دام هرگز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۲۷
گوهر بعدی:غزل ۲۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.