۳۱۷ بار خوانده شده

غزل ۲۱۵

روزها شد تا کسم پیرامن این در ندید
تا تو گفتی دور شو زین در کسم دیگر ندید

سوخت ما را آنچنان حرمان عاشق سوز ما
کز تنم‌آن کو نشان می‌جست خاکستر ندید

الوداع ای سر که ما را می‌برد سودای عشق
بر سر راهی که هر کس رفت آنجا سر ندید

مرد عشق است آنکه گر عالم سپاه غم گرفت
تاخت در میدان و بر بسیاری لشکر ندید

گر چه وحشی ناخوشیها دید و سختیها ولی
سخت تر از روزگار هجر و ناخوشتر ندید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۱۴
گوهر بعدی:غزل ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.