۳۸۵ بار خوانده شده

غزل ۱۷۹

عشق گو بی عزتم کن ، عشق و خواری گفته‌اند
عاشقی را مایهٔ بی اعتباری گفته‌اند

کوه محنت بر دلم نه منتت بر جان من
عاشقی را رکن اعظم بردباری گفته‌اند

پای تا سر بیم و امیدم که طور عشق را
غایت نومیدی و امیدواری گفته‌اند

پیش من هست احتراز از چشم و دل از غیر دوست
آنچه اهل تقویش پرهیزکاری گفته‌اند

راست شد دل با رضای یار و ، رست از هجر و وصل
آری آری راستی و رستگاری گفته‌اند

من مرید عشق گر ارشاد آن شد حاصلم
آن صفت کش نام موت اختیاری گفته‌اند

زیستن فرعست وحشی ، اصل پاس دوستیست
جان و سر سهلست اول حفظ یاری گفته‌اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۷۸
گوهر بعدی:غزل ۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.