۳۸۰ بار خوانده شده

غزل ۱۵۲

یک ره سؤال کن گنه بی‌گناه خود
زین چشم پر تغافل اندک گناه خود

زان نیمه شب بترس که در تازد از جگر
تاکی عنان کشیده توان داشت آه خود

دادیم جان به راه تو ظالم چه می‌کنی
سر داده‌ای چه فتنهٔ چشم سیاه خود

بردی دل مرا و به حرمان بسوختی
او خود چه کرده بود بداند گناه خود

درد سرت مباد ز فریاد دادخواه
گو داد می‌زنید تو میران به راه خود

زان عهد یاد باد کز آسیب زهر چشم
می‌داشت نوشخند توام در پناه خود

من صید دیگری نشوم وحشی توام
اما تو هم برون مرو از صیدگاه خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۵۱
گوهر بعدی:غزل ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.