۳۳۲ بار خوانده شده

غزل ۱۵۱

هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود
گر سراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود

عشق را آماده بود اسباب و جان مستعد
کار چون افتاد با دل بخت فیروزش نبود

خرمن من بود و خرمن سوز شوخی بود نیز
گرمی خاصی که باشد شعله افروزش نبود

در کمان ناز آن تیری که من می‌خواستم
بود پر ، کش لیک پیکان جگر دوزش نبود

طاقت آوردیم چندین سال ازو بیگانگی
آشنایی شد ضرورت تاب یک روزش نبود

آنکه سد مرغ است در دامش اگر وحشی رمد
گو تصور کن که یک مرغ نو آموزش نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۵۰
گوهر بعدی:غزل ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.