۳۴۴ بار خوانده شده

غزل ۱۵۰

زان عهد یاد باد که از ما به کین نبود
بودش گمان مهر وهنوزش یقین نبود

اقرار مهر کردم وگفتم وفاکنی
کشتی مرا قرار تو با من چنین نبود

انکار مهر سد ره سد تغافل است
اما چه سود چون دل ما پیش بین نبود

من خود گره به کار خود انداختم که تو
زین پیش با منت گرهی بر جبین نبود

افسانه‌ایست بودن شیرین به کوهکن
آن روز چشم فتنه مگر در کمین نبود

وحشی کسی که چشم وفا داشتم ازو
زود ازنظر فکند مرا چشم این نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۴۹
گوهر بعدی:غزل ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.