۳۵۵ بار خوانده شده

غزل ۱۱۶

شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد

دود آتشکده از کلبه عاشق خیزد
گر به کاشانهٔ خود آتش موسا ببرد

میجهد برق جمالی که دهد اجر فراق
کیست تا مژده به یعقوب و زلیخا ببرد

عشق چون بر سر کس حملهٔ بیداد آرد
اولش قوت بگریختن از پا ببرد

هرکرا بر در نازک بدنان خواند عشق
دل و جانی که بود ز آهن وخارا ببرد

آنکه سود سر بازار محبت خواهد
باید آنجا همهٔ سرمایهٔ سودا ببرد

در برو باز زنم بی رخ او رضوان را
گر به گلزار بهشتم به تماشا ببرد

ندهد طوف صنمخانه به سد حج قبول
شیخ صنعان که دلش را بت ترسا ببرد

با چنین درد که وحشی به دعا می‌طلبد
بایدش کشت اگر نام مداوا ببرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۱۵
گوهر بعدی:غزل ۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.