۳۳۵ بار خوانده شده

غزل ۱۱۴

باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد
بی‌خودی آید و ننگ خودی از ما ببرد

خوش بهشتیست خرابات کسی کان بگذاشت
دوزخ حسرت جاوید ز دنیا ببرد

ما و میخانه که تمکین گدایی‌ در او
شوکت شاهی اسکندر و دارا ببرد

جام می کشتی نوح است چه پروا داریم
گر چه سیلاب فنا گنبد والا ببرد

جرعهٔ پیر خرابات بر آن رند، حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد

عرصهٔ ما به مروت که ز عالم کم شد
هدهدی کو که به سر منزل عنقا ببرد

شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد

خانه آتش زدگانیم، ستم، گو می تاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد

وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنیم
ما چه داریم که از ما نبرد یا ببرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۱۳
گوهر بعدی:غزل ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.