۳۱۸ بار خوانده شده

غزل ۱۰۴

گرم آمد و بر آتش شوقم نشاند و رفت
آتش به جای آب ز چشمم فشاند و رفت

آمد چو باد و مضطربم کرد همچو برق
وز آتشم زبانه به گردون رساند و رفت

برخاستم که دست دعایی برآورم
دشنام داد و راه دگر کرد و راند و رفت

از پی دویدمش که عنان گیریی کنم
افراشت تازیانه و مرکب جهاند و رفت

وحشی نشد نصیبم ازو تازیانه‌ای
چشمم به حسرت از پی او بازماند و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۰۳
گوهر بعدی:غزل ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.