۳۵۷ بار خوانده شده

غزل ۵۹

خوش صید غافلی به سر تیر آمدست
زه کن کمان ناز که نخجیر آمدست

روزی به کار تیغ تو آید نگاه دار
این گردنی که در خم زنجیر آمدست

کو عشق تا شوند همه معترف به عجز
اول خرد که از پی تدبیر آمدست

عشقی که ما دو اسبه ازو می‌گریختیم
اینست کامدست و عنانگیر آمدست

ملک دل مرا که سواری بس است عشق
با یکجهان سپاه به تسخیر آمدست

در خاره کنده‌اند حریفان به حکم عشق
جویی که چند فرسخ از آن شیر آمدست

بی لطفیی به حال تو دیدم که سوختم
وحشی بگو که از توچه تقصیر آمدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۸
گوهر بعدی:غزل ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.