۳۴۷ بار خوانده شده

غزل ۵۸

بازم زبان شکر به جنبش درآمدست
نیشکر امید ز باغم بر آمدست

آن دولتی که می‌طلبیدیم در به در
پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست

ای سینه زنگ بسته دلی داشتی کجاست
آیینه‌ات بیار که روشنگر آمدست

تا بامداد کوس بشارت زدیم دوش
غم را ازین شکست که بر لشکر آمدست

از من دهید مژده به مرغ شکر پرست
کاینک ز راه قافلهٔ شکر آمدست

وحشی تو هرگز این همه شادی نداشتی
گویا دروغ های منت باور آمدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۷
گوهر بعدی:غزل ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.