۴۱۷ بار خوانده شده

غزل ۳۳

کسی خود جان نبرد از شیوهٔ چشم فسون سازت
دگر قصد که داری ای جهانی کشتهٔ نازت

نمی‌دانم که باز ای ابر رحمت بر که می‌باری
که بینم در کمینگاه نظر سد ناوک اندازت

همای دولتی تا سایه بر بام که اندازی
خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت

چه گفتم ، اله ، اله آنچنان سرکش نیفتادی
که آساید کسی در سایهٔ سرو سرافرازت

من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم
که سر درخانهٔ جان کرد عشق خانه پردازت

ز وحشی فاش شد رازی که حسنت داشت پنهانی
بکش او را که اشک و آه او کردند غمازت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۲
گوهر بعدی:غزل ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.