۳۶۱ بار خوانده شده

غزل ۱۲

عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را
این بس که ضایع می‌کنی برمن جفای خویش را

لطفی که بد خو سازدم ناید به کار جان من
اسباب کین آماده کن خوی ملال اندیش را

هر چند سیل فتنه گر چون بخت باشد ور رسی
کشتی به دیوار آوری ویرانهٔ درویش را

بر کافر عشق بتان جایز نباشد مرحمت
بی جرم باید سوختن مفتی منم این کیش را

عشقم خراش سینه شد گو لطف تو مرهم منه
گر التفاتی می‌کنی ناسور کن این ریش را

چون نیش زنبورم به دل گو زهر می‌ریز از مژه
افیون حیرت خورده‌ام زحمت ندانم نیش را

با پادشاه من بگو وحشی که چون دور از تو شد
تاریخ برخوان گه گهی خوبان عهد خویش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۱
گوهر بعدی:غزل ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.