۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۲

ای پسر گونه ز عشقت دست بر سر دارمی
گاه عشرت پیش تو بر دست ساغر دارمی

ورنه همچون حلقهٔ در داردی عشقت مرا
بر امیدت هر زمانی گوش بر در دارمی

نیستی پشتم چو چنبر در غم هجران تو
گر شبی در گردن تو دست چنبر دارمی

ورنه بر جان و دل من مهربانستی دلت
من ز دست تو به یزدان دستها بردارمی

گر همه شب دارمی در کف می و در بر ترا
ماه در کف دارمی خورشید در بر دارمی

زر ندارم با تو کارم زان قبل ناساخته‌ست
کاشکی زر دارمی تا کار چون زر دارمی

در خرابات قلندر گر ترا ماواستی
من نشیمن در خرابات قلندر دارمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.