۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۸

باز این چه عیاری را شب پوش نهادستی
آشوب دل ما را بر جوش نهادستی

باز آن چه شگرفی را بر شعلهٔ کافوری
صد کژدم مشکین را بر جوش نهادستی

در حجرهٔ مهجوران چون کلبهٔ زنبوران
هم نیش کشیدستی هم نوش نهادستی

در غارت بی باران چون عادت عیاران
هم چشم گشادستی هم گوش نهادستی

ای روز دو عالم را پوشیده کلاه تو
نامش به چه معنی را شبپوش نهادستی

از جزع تو اقلیمی در شور و تو از شوخی
لعل شکرافشان را خاموش نهادستی

از کشی و چالاکی پیران طریقت را
صد غاشیه از عشقت بر دوش نهادستی

سحرا گه تو کردستی تا نام سنایی را
با آنهمه هوشیاری بی هوش نهادستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.