۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۰

ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی
برخاسته از راه تو چونی و چرایی

با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت
عیسی به تعلم شده موسی به گدایی

پیش تو همی گردم در خون دو دیده
می‌بینی و می‌پرسی ای خواجه کجایی

گفتی که چه می‌سازی بی صبر دل و جان
جانا چه توان ساخت بدین رخت و کیایی

آنکس که به سودای تو از خود نشود دور
سستست به کار خود چون بت به خدایی

از جمع غلامان تو حقا که درین شهر
یک بنده ترا نیست به مانند سنایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.