۴۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۱

مکن آن زلف را چو دال مکن
با دل غمگنان جدال مکن

پردهٔ راز عاشقان بمدر
کار بر کام بدسگال مکن

خون حرامست خیره خیره مریز
می نبیلست در سفال مکن

حال خود عالمی کند حالی
فتنهٔ نو میار و حال مکن

این چه چیزست و آن همیشه که تو
با خجسته همیشه فال مکن

با سنایی همه عتاب میار
با خراباتیان نکال مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.