۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۷

ای رخ تو بهار و گلشن من
همچو جانست عشق در تن من

راست چون زلف تو بود تاریک
بی رخ تو جهان روشن من

همچو خورشید و ماه در تابد
عشق تو هر شبی ز روزن من

دست تو طوق گردن دگری
عشق تو طوق گردن من

ماه را راه گم شود بر چرخ
هر شبی از خروش و شیون من

گر تو یک ره جمال بنمایی
برزند بابهشت برزن من

خاک پایت برم چو سرمه به کار
گر چه دادی به باد خرمن من

رنجه کن پای خویش و کوته کن
دست جور و بلا ز دامن من

رادمری کنی به در نبری
بنهی بار خلق بر تن من

چون درآیی ز در توام به زمان
بردمد لاله‌زار و سوسن من

تا سنایی ترا همی گوید
ای رخ تو بهار و گلشن من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.