۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۴

ز دست مکر وز دستان جانان
نمی دانم سر و سامان جانان

ز بس کان شوخ داند پای بازی
شدم سرگشته و حیران جانان

گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون
دو بند زلف مشک افشان جانان

اگر چه خود ندارد با رهی دل
هزاران جان فدای جان جانان

چو زلف او رخ من پرشکن باد
اگر من بشکنم پیمان جانان

نبیند روز عمر من دگر مرگ
اگر باشم شبی مهمان جانان

سنایی تا سما گردان بود، هست
همیشه در خط فرمان جانان

بود همواره از بهر تفاخر
غلام و چاکر و دربان جانان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.