۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۰

باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان
از هوای بی وفایی الغیاث ای دوستان

باز آتش در زد اندر جانم و آبم ببرد
باد دستی خاکپایی الغیاث ای دوستان

باز دیگر باره چون سنگین دلان بر ساختم
از بت چونین جدایی الغیاث ای دوستان

باز ناگه بلعجب وارم پس چادر نشاند
آفتابی را هبایی الغیاث ای دوستان

باده‌خواران باز رخ دارند زی صحرا و نیست
در همه صحرا گیایی الغیاث ای دوستان

بنگه هادوریان را ماند این دل کز طمع
هر دمش بینم به جایی الغیاث ای دوستان

جادوی فرعونیان در جنبش آمد باز و نیست
در کف موسی عصایی الغیاث ای دوستان

خواهد اندر وی همی از شاخ خشک و مرغ گنگ
هر زمان برگ و نوایی الغیاث ای دوستان

دیدهٔ روشن جز از من در همه عالم که داد
در بهای توتیایی الغیاث ای دوستان

از برای انس جان انس و جان ای سرفراز
مر سنایی را چو نایی الغیاث ای دوستان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.