۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۷

بی صحبت تو جهان نخواهم
بی خشنودیت جان نخواهم

گر جان و روان من بخواهی
یک دم زدنت امان نخواهم

جان را بدهم به خدمت تو
من خدمت رایگان نخواهم

رضوان و بهشت و حور و عین را
بی روی تو جاودان نخواهم

بر من تو نشان خویش کردی
حقا که جز این نشان نخواهم

بیگانه بود میان ما جان
بیگانه درین میان نخواهم

من عشق تو کردم آشکارا
عشق چو تویی نهان نخواهم

هر گه که مرا تو یار باشی
من یاری این و آن نخواهم

تو سودی و دیگران زیانند
تا سود بود زیان نخواهم

اکنون که مرا عیان یقین شد
زین پس به جز از عیان نخواهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.