۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۸

روا داری که بی روی تو باشم
ز غم باریک چون موی تو باشم

همه روز و همه شب معتکف‌وار
نشسته بر سر کوی تو باشم

به جوی تو همه آبی روانست
سزد گر من هواجوی تو باشم

اگر چشمم ز رویت باز ماند
به جان جویندهٔ روی تو باشم

اگر زلفین چوگان کرد خواهی
مرا بپذیر تا گوی تو باشم

به باغ صحبتت دلشاد و خرم
زمانی بر لب جوی تو باشم

نگارینا تو با چشم غزالی
رها کن تا غزل‌گوی تو باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.