۳۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۷

فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشم
جدا گردید یار از من جدا از یار چون باشم

به چشم ار نیستم گنج عقیق و لولو و گوهر
عقیق‌افشان و گوهربیز و لولوبار چون باشم

کسی کوبست خواب من در آب افگند پنداری
چو خوابم شد تبه در آب جز بیدار چون باشم

بت من هست دلداری و زود آزار و من دایم
دل آزرده ز عشق یار زود آزار چون باشم

دهانش نیم دینارست و دینارست روی من
چو از دینار بی‌بهرم به رخ دینار چون باشم

ز بی‌خوابی همی خوانم به عمدا این غزل هردم
«همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.