۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۴

الحق نه دروغ سخت زارم
تا فتنهٔ آن بت عیارم

من پار شراب وصل خوردم
امسال هنوز در خمارم

صاحب سر درد و رنج گشتم
تا با غم عشق یار غارم

قتال‌ترین دلبرانست
قلاش‌ترین روزگارم

وز درد فراق و رنج هجرش
از دیده و دل در آب و نارم

با حسن و جمال یار جفتست
با درد و خیال و رنج یارم

با آتش عشق سوزناکش
بنگر که همیشه سازگارم

گر منزل عشق او درازست
شکر ایزد را که من سوارم

در شادی عشق او همیشه
من بر سر گنج صدهزارم

منگر تو بتا بدانکه امروز
چون موی تو هست روزگارم

فردا صنما به دولت تو
گردد چو رخ تو خوب کارم

یک راه تو باش دستگیرم
یک روز تو باش غمگسارم

تا چند سنایی نوان را
چون خر به زنخ فرو گذارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.