۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹

هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود
تا رنج وقت او همه اندر بلا شود

آری بدین مقام نیارد کسی رسید
تا همتش بریده ز هر دو سرا شود

راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی
کمتر منازلش دهن اژدها شود

بی چون و بی چگونه رهی کاندر و قدم
گاهی زمین تیره و گاهی سما شود

در منزل نخستین مردم ز نام و ننگ
از روزگار مذهب و آیین جدا شود

هر کس نشان نیافت از این راه بر کران
آن مرد غرقه گشته به دریا کجا شود

در کوی آدمی نتوان جست راه دین
کاندر نسب عقیدهٔ مردم دو تا شود

زاندر که آمدی به همان بایدت شدن
پس جز به نیستی نسب تو خطا شود

صحرا مشو که عیب نهانست در جهان
ور عیب غیب گردد عاشق فنا شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.