۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴

روزی بت من مست به بازار برآمد
گرد از دل عشاق به یک بار برآمد

صد دلشده را از غم او روز فرو شد
صد شیفته را از غم او کار برآمد

رخسار و خطش بود چو دیبا و چو عنبر
باز آن دو بهم کرد و خریدار برآمد

در حسرت آن عنبر و دیبای نو آیین
فریاد ز بزاز و ز عطار برآمد

رشک است بتان را ز بناگوش و خط او
گویند که بر برگ گلش خار برآمد

آن مایه بدانید که ایزد نظری کرد
تا سوسن و شمشاد ز گلزار برآمد

و آن شب که مرا بود به خلوت بر او بار
پیش از شب من صبح ز کهسار برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.