۳۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۰

تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید
عاشقی از جان من نبست آدم برید

در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت
حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید

قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان
گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید

مشکل درد مرا چرخ نداند گشاد
محمل عشق مرا خاک نیارد کشید

ای پسر از هر چه هست دست بشوی و برو
راه خرابات گیر رود و سرود و نبید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.