۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۷

معشوق که او چابک و چالاک نباشد
آرام دل عاشق غمناک نباشد

از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم
آن را که چو تو دلبر بی باک نباشد

در مرتبه از خاک بسی کم بود آن جان
کو زیر کف پای تو چون خاک نباشد

نادان بود آنکس که ترا دید و از آن پس
از مهر دگر خوبان دل پاک نباشد

روی تو و موی تو بسنده‌ست جهان را
گو روز و شب و انجم و افلاک نباشد

دامن نزند شادی با جان سنایی
روزی که دلش از غم تو چاک نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.