۳۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۱

عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد
عشق بازی را بکرد و خاک بر افلاک زد

بر جمال و چهره ی او عقل ها را پیرهن
نعرهٔ عشق از گریبان تا به دامن چاک زد

حسن او خورشید و ماه و زهره بر فتراک بست
لطف او در چشم آب و باد و آتش خاک زد

آتش عشقش جنیبت های زر چون در کشید
آب حیوانش به خدمت چنگ در فتراک زد

شاه عشقش چون یکی بر کدخدای روم تاخت
گفتی افریدون در آمد گرز بر ضحاک زد

زهر او آب رخ تریاک برد و پاک برد
درد او بر لشکر درمان زد و بی‌باک زد

درد او دیده چو افسر بر سر درمان نهاد
زهر او چون تیغ دل بر تارک تریاک زد

جادوی استاد پیش خاک پای او بسی
بوسه‌های سرنگون بر پایش از ادراک زد

عقل و جان را همچو شمع و مشعله کرد آنگهی
آتش بی باک را در عقل و جان پاک زد

می سنایی را همو داد و همو زان پس به جرم
سرنگون چون خوشه کرد و حد، به چوب تاک زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.