۳۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۳

منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد
ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد

اگر زمانه ندارد ترا مساعد من
زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد

جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا
همی گذارم با آب چشم و با رخ زرد

همه دریغ و همه درد من ز تست و ز تو
به باد تو گرم و به باد سرد تو سرد

من آن کسم که مرا عالمی پر از خصمند
همی برآیم با عالمی به جنگ و نبرد

گر از تو عاجزم این حال را چگونه کنم
به پیش خصمان مردم به پیش عشق نه مرد

روان و جانی و مهجور من ز جان و روان
به یک دل اندر زین بیشتر نباشد درد

اگر جهان همه بر فرق من فرود آید
به نیم ذره نیاید به روی من برگرد

دریغم آنکه به فصل بهار و لاله و گل
به یاد روی تو درد و دریغ باید خورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.