۳۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۰

نور رخ تو قمر ندارد
شیرینی تو شکر ندارد

خوش باد عشق خوبرویی
کز خوبی او خبر ندارد

دارندهٔ شرق و غرب سلطان
والله که چو تو دگر ندارد

رضوان بهشت حق یقینم
چون تو به سزا پسر ندارد

خوبی که بدو رسید بتوان
باغی باشد که در ندارد

با زر بزید به کام عاشق
پس چون کند آنکه زر ندارد

بی وصل تو بود عاشقانت
چون شخص بود که سر ندارد

رو خوبی کن چنانکه خوبی
کاین خوبی دیر بر ندارد

هر چند نصیحت سنایی
نزد تو بسی خطر ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.